شعر
 
عشـــــق تلـــــــــخ
خدایا عشقی که بهم دادیو ازم پس گرفتیــــــــ
<

بی قرار

نمی دانم چرا دل بی قرارم

همیشه گـوئیا در انتظـارم

 

بــرای دیـدن چشـم قشنگت

دو چشمم را به ساعت می سپارم

 

نمیدانـم چـرا تــا دیـدن تـو

به سختی لحظه ها را  میشمارم

 

نمی بینم تــو را چند روزی

سرم را روی زانــو می گذارم

 

و یـا در خلوت تنهائـی خـود

دلم را می دهم دست سه تارم

 

من و تنهایی و یک  قاب خالی

و آن را پیش رویم می گذارم

 

که تا شاید به افسون مـدادت

درونش شاخه ای مــریم بکارم

 

تو گفتی بی قراری شرط عشق است

و ایــن را مــن به خاطر می سپارم

 

نمی دانم تو می دانی که من هم

بــرای دیــدن تـو بی قرارم ؟

 

نمـی دانم فقط می دانم این را

تورا همچون اهوار دوست دارم

 

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

 
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی

 

فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت

  
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
 


حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
 

 

جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه

 

 

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه  

 

از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه 

 

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون

  

فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون

 

فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم

 

 حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم

 

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی

 

 

قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

 

 نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت

 

برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت

 
به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته

  
 یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته
 


من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره

 

بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره

 


روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی

 
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی

 
یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب

 
 یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب

 


فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه

 


غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه

 

چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی

 

تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی

 


اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون

 
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون

 
راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم

 

رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم

 

از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره

 
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره

 
غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه

 


سرفه های مکررم مال هوای دوریه

 


گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه

 


 مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه

 


تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟

 


دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره

 

 
از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون

 


همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

 

 
یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره

 

 
داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره

 


یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم

 


تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم

 


امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی

 


فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی


گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست

 
با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست

 


عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه

 


یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

 
تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم

 
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم

 
وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر

 
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر

 


حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه

 

تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه

 
زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه

 
دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه

 
تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه

 

مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه

 

دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار

 

تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

 


فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم

 


به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم

 


اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب

 


که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

 


می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن

 


نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

 


یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره

 
مـــریم همون کسی که بیشتر از همه دوست داشت

وداع

 می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

                                                  فروغ فرخزاد

گل مریم

گل مریم برای دیدنت دیوانه خواهم شد

نگاهم کن که از بوییدنت دیوانه خواهم شد

 

تو می خندی به احوال پریشانم ولی من هم

از این گونه نمک پاشیدنت دیوانه خواهم شد

 

مرا دیوانه می بینی و مغرورانه می خندی

نمی دانی از این خندیدنت دیوانه خواهم شد

 

میان این همه گل من که مریم را پسندیدم

و می دانم که از بوییدنت دیوانه خواهم شد

 

تو زیباتر از آنی که بچینم برگهایت را

نگاهت می کنم از چیدنت، دیوانه خواهم شد

 

همه گویند باید بوسه بر چشمان مریم زد

تو می دانی که با بوسیدنت دیوانه خواهم شد

 

به اشک دیدگانم می نویسم دوستت دارم

تو می خوانی و از فهمیدنت دیوانه خواهم شد

 

گل مریم دلم را بردی  و خود نیز می دانی

که با این گونه دل دزدیدنت دیوانه خواهم شد

 

گل مریم دو چشمانت گواهی می دهد روزی

تو را می چینم و با چیدنت دیوانه خواهم شد

سمیع زاده

عشق بدون مرز

 

داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت. قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت

بابا و مامان

" دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه  

پدر و مادر در جوابش گفتند:

"حتما"

، خیلی دوست داریم ببینیمش

پسر ادامه داد:

چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو

هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه

 

متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه

نه، می خوام که با ما زندگی کنه 

پدر گفت:

پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و

نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه

 

در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت. پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با آنها تماس گرفت. پسرشان به خاطر

 

سقوط از ساختمانی مرده بود. به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده. پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد

 

.پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. شناسایی اش کردند. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند

 

...پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت.


با جدیدترین مطالب و عکس های جدید و به روز

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           

درباره وبلاگ


از اين كه به وبلاگ اومدین ممنونم....امیدوارم که از مطالب استفاده کنین
آخرین مطالب
type="application/x-shockwave-flash" data="http://dl.paeizi.ir/music/player/4.swf" width="60" height="20" id="dewplayer" name="dewplayer">

&autostart=1&autoreplay=1&showtime=1&volume=100&volumecolor=0xBE7FAB&equalizercolor=0xBE7FAB&theme=violet" />
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق تلخ و آدرس .eshghtalkh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته  در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.