حرف های عاشقانه
 
عشـــــق تلـــــــــخ
خدایا عشقی که بهم دادیو ازم پس گرفتیــــــــ
<

 

 

سلام مهربون...حرفه امشبم از دلتنگیه

دلتنگی که شاید سهم تو از اون کمتره...

اما سهمه دله من آه...چه بگم

خلاصه یک روز که نیست این قصه...

تصور کن دلی که فقط به یک شوق و یک امید میتپه

تصور کن چشمی که فقط یک تصویر رویایی داره

تصور کن دستی که گرمایه یک دست رو حس داره

تصور کن...دلتنگیه من که تو تصورت هم جا نمیگیره

مهسام دلتنگتم امروز آغاز رفتنت نیست دلتنگتم

دلتنگه لحظه ایی هستم که پیشم نیستی

من همیشه دلتنگتم...

مهسایه زیبایی هام و همه عشقم

تصور کن مردی که زنی رو دوست داره

تصور کن پشته اون همه دلتنگی خدا باز براش دلتنگی کنار گذاشته

آه...تصور کن...

تصور کن تو که تو تصورت هم دوست داشتنه من نمیگنجه

چشمات...آه و هزاران آه...

و دستای گرمت خدایا....




 

نفسم بالا نمیاد تنم چه سرده

با منه ازم جدا نمیشه حتی واسه یه لحظه

رنگه زیبای خاطره های با تو بودن...

ببین با من چیکار کردی ببین دستام و روحم...

میلرزم مثله باد و بیقرارم شاهد مرگمم...

تویه فکرم ....فکره دستایی که هیچوقت لمسش از یادم نمیره هیچوقت

دستایی که دستایه غریبم رو گرفت محو گرماش شدم..

که یهو میون راه دیدم که تنهام گذاشته...

سراب بود انگار..

یه وقتی بهم گفتی دوستم داری ولی من از عمق وجودم عاشقه تو شدم

که آخرش غم دادی به دستم...

تصویر نازت روبروی چشمامه منو دیوونه میکنه یاد بویه خوبه لباست...

وقتی بغلش میکنم شالت رو میون دستام تن تو رو حس میکنم...

یهو اشکم جاری میشه رو صورتم و روبرومه عکسات...

هنوز هم زمزمه میشه تویه گوشه من حرفات...

صدات رو دارم بگو که باز میای دوباره...

نگو نمیشه روزگار اینه که اینا شعاره ...

سراغم رو نمیگیری و انگار تو منو فراموش کردی به راحتی...

نمی تونم تو قالب کلمه و حرف احساسم رو بگم که داره منو میبره تا پایه مرگ...

من به معنای تمام اسیر تو شدم...

تو کشیدی منو به صلیب فکری...

تویه هر گوشه این اتاق تاریک و دلگیر نشستم و گریه میکنم...

با اینکه سراغی از من نگرفتی زنگ زدم مادرت شاکی به شکلی

جوابم رو داد بهم گفت کافیه هری...

شکسته شد دله من مثله همیشه که من خواستم فقط حرفم رو بهت بگم ...

اگه بدونم شکسته من تو رو آروم میکنه من میشکنم واست تا دارم تو بدن جون...

یه حسه بدی دارم و چشمام می باره...

قرصی میخورم تا بتونم بخوابم و تو رو تو خواب ببینم ...

آخه خیلی دلتنگتم ...

 





 
 
(نوشته شده توسط پیمان)
 

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

دلداده اش را “ با او چنین گفته بود :

 

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

دلداده اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند

و در حالی که از او دور می شد گفت :

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»




 

 

 
نویسنده:پیمان
 

سلام خدای مهربون ،خدایی که اون بالایی ،اون بالاتوی آسمون



خدا منم منو نگا  !  انقدر دلم پره خدا،نمی دونم چی بهت بگم!  می خوام بپرسم



می دونی!


 


می دونی !   می دونی من چی می کشم!  خدا صدامو می شنوی؟ هر دفعه که داد


 


میزنم


 


 


 



 

تا اخر با دقت بخونید


خیلی با دلم بازی کرد


منتظر کامنت هاتونم دوس دارم درباره

مهرداد اوستا که شخصیت مرد این داستان واقعی است بشنوم

من این پست بازحمت واسه شماها پیدا کردم

دوست دارم قشنگ بخونید

از ته قلبتون درباره مهرداد اوستا بنویسد

 





 

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
   

 ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.که با خوندن مطلب زیر به این مساله پی خواهید برد.


 

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز.
مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....     

 

 

سلام بچه ها خوبید

بازم از نظر های بیشمارتون تشکر میکنم.تسکین دهنده غمم میشن

راحت تر میتونم تحمل کنم دوریشو

میدونید بعضی وقتا تو خلوته سرده شبونه

موقعه های که همه خوابن

تو فکر این میرم که کی میشه ببینمش

اههههههه (دوست دارم فقط ساعت ها بینمش موقع های که داره راه میره با موقه سکوتش یا فکر کردنش)

یعنی میشه اخه

چی میگم دیگه انگاری دیونم

انقده دوری کشیدم

پیره پیرم

یعنی میشه.................

کی میشه لحظه های سرد دوری رو تموم کنم

یعنی میرسه لحظه ای که شونه به شونش راه برم رو ببینم

یا اینکه فرشته من تو این  راه منو تنها میذاره و پر میکشه.ولی باز امید دارم

اخ ای خدا ، خدا جونم جمعه جمعه گردن بنده انتظار دوریش رو میکشم با خودم

هفته ها رو میشمورم

تا به هفته ای برسه که دیگه درسی نباشه دیگه کار کردنی نباشه.

نمی دونم تو این غبار بی کسی چقد باید انتظار دوری شو بکشم

یه بار دیدن اون برای یک سال تسکینم میده یه سال یاده اون لحظه نگاهش ای رضای خسته رو اروم میکنه 

....

فقط خدا به داده این دله تنهای غریبم برسه

اگه اون دیدارمون دیداره اخر باشه

اگه

.

اگه

.

اگه

.

اگه فرشته بخت فرشته نازنین منو ببره

اگه عاقبت

دستم به دسته کوچیکش نرسه

اگه بخت با من یار نباشه همه برنامه هام طباه بشه.

اگرکه  صحم من از عاشقی

تا ابد تنهای باشه

.

.

.

وای نرسه روزی جفت نشیم

نرسه تو این صحرای بی کسی تو این سرایه بی نفسی

توانم تموم بشه

نرسه نفسی برای حیاتم

دیگه اون لحظه ، لحظه ی مرگه منه .حداقل الان امیدی دارم .

.

 

خدا شاهده که چقدر غم اه مصیبت  کشیدم از این بیشتر منصفانه نیست

اگه از این بیشتر بشه مصیبتام 

واقعا بین بنده هاش فرق گذاشته

شاید

دسته ی ما عاشقا دسته غم زده هاست.

.

.

.

یا غمکدیست دور از دنیای ادما

چه غمکدی زیبایست دوری از هر گونه شهوت

دوری از نامردی

پر از ، ازخود گذشتگی

تو این دنیا هیچ کس به فکره خودش نیست

تو دنیا ما برای چیزای فانی (شهوت)دروغی گفته نمیشه

فک نکنم تو این دنیای یه رنگی دروغی باشه

 

 

 



 



از خواب پریدم


چشام پر اشک بود


بلند شدم و یه راست رفتم سمت کمد


تنها یادگاری از تو


عطرت بود که روی پیرهنم جا مونده بود


سر کشیدم بوی نبودنت رو


...
 



 
ی دونی ؟؟
باید بفهمی وقتی دلت می گیره ... تنهایی !!
باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی !
باید عادت کنی که با کسی درددل نکنی !!
باید درک کنی که هر کس مشکلات خودشو داره !!
باید بفهمی وقتی ناراحتی ... دلتنگی ... یا بی حوصله ای ...
هیچ کس حوصله ی تو رو نداره !!

دیگه باید فهمیده باشی همه رفیق وقتای خوشی اند !!

همه خودشون اینقدر دردسر دارن که حوصله ی گند اخلاقیای تو رو ندارن !!

همه اینقدر کار دارن که وقت ندارن واسه تو وقت بذارن !

که به حرفات گوش بدن یا وقتایی که تنهایی کنارت باشن !!

ولی تو نباید اینجوری باشی !!

تو باید رفیق غم و کم همه باشی !!

تو باید سنگ صبور باشی !!

تو باید سنگ باشی !!

دردای تو پیش دردای اونا هیچی نیست !!

تو اصلن سختی نکشیدی ...
تو اصلن تنها نموندی ...
تو هیچ وقت غصه دار و گریه دار نیستی !
نباید باشی !!!

فهمیدی ؟؟

اینا همه ی حرفایی که چند روزه یکی از ته دلم داره تو گوشم می خونه !!!

داره جادوم می کنه !!
که آروم تر باشم !!
که هر وقت تنها شدم و دلتنگ و خسته ... یاد تنهایی و دلتنگی و خستگی بقیه بیفتم !!
بعدش همه چی یادم بره !!
خب ؟؟





 
 
ودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

 

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت

سرازیر میشد ...

 

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه

دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

 

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می

گذاشتم

 

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو

عاشقی برایم عذاب است

 

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای

عاشق شدن ندارم...

 

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از

عشق بر تو عاشقم...

 

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی

برایم پر از درد و عذاب میشود

 

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست

برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

 

             انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...






 

 
 
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…


گفتم:تو چی؟گفت:من؟

گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من

بود چی؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید…با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…

بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود…یا از

خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علی…تو

چته؟چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز


 
امروز زیادفقط تون رو نمی گیرم
دوس ندارم داد بزنم بد بختم . خدا رو شکر یه نفسی میاد و میره . ولی بی انصافی نکنید
بعضی جاها واقعا زندگی بهم بد کرد
روزگار باهام بد تا کرد
ولی قسم شاید اگه درد عشقه چند ساله نبود شاید الان نه شاید نه حتما حتما زدگیم خیلی تفاوت داشت
.اره اگه اون همدمی که میپرستیدمش بود الان همه چی زیر رو بود
عمرم هستی ام کجای
ی کاش یه بار به زبون بیاری


رضا دوست دارم


برای یه عاشق یه دوست دارم .یه دوست دارم ساده نیست
به خدا قسم
ول وله ی برپا میمنه تو دله عاشق که خدا حدش رو می دونه
اگه بودی ......................................................
دردام کم نیست
درد نبود تو هم سنگینش ....




وقت تاصحیح اشتباهات نگارشیم ندارم حرفام همه لحظه ای
اگه چیزی دیدید تو دل نوشته ها به بزرگی دله عاقه تون ببخشد




 
 
 
سلام دنیا غمم
بسم نیست بریزسرم انگار پیشونیم نوشته شده که باید بکشم.درد رنجه مصیبت.
دارم درک میکنم که خدا هم گریش گرفت از سرنوشته من
سرنوشتی که توش نبوده راهی جز غم
هرکی میاد میبینه این رهگذرو میگه بذار بزنم دیگه براش فرقی نمیکنه برسر من چی قراره بیاد.
بخدا توان ندارم
از هر کی که بگی میکشم
زخم زبون تهمت عشق تنهای بی کسی دربه دری.
اهههههههههههههههه
اون روز به مادرم میگم.
مامان
میگه بله
میگم که
ای کاش من رو به دنیا نمی اوردی
میگه چرا
ته دلم
ی اه کشیدم
گفتم
هیچ.
بعضی وقتا دفتم باز میکنم قطر اشکام رو میبینم که خط به خط نوشته هام ریخته
تو دلم میگم
رضا دیدی چی بودی چی شدی
جونیمرو گذاشتم به پاش
خسته ام زندگی
بخدا خستم
دلم رو به چی خوش کنم
اگر اون بود شاید طعم چشیدن زندگی
خیلی شیرینتر بود
شیرینتر



 
سلام بچه ها شرمنه که نمی تونم سر بزنم دل نوشته هام رو بذارم
براتون
نورو به خدای که میپرستید
شمارو به خدای که دوستش درید قسم میدم
یه کم برام دعا کنید
مشکلات توان راه رفتن برام نذاشته
سو چشام واقعا کم شده
طاقتی دیگه نیست برام
صدای گریه هام تا اسمون میره به جای رسیدم خد هم از نگاهش رو دزدیده
دعا کنید غم تو زندگیم ت بشه
هزارتا درد رو هم
به کدومشون برسم
بهم میگن رضا پیر شدی
چندین با بهم گفتن
توروخدا فقط ی کم دعا کنید به این فراموش شده


عشق بی انتهای پسر تاریکی ها. . . !!!
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
 
درباره وبلاگ
 


.
.
.
.
.
این غربت زده تنها رو فراموش نکنید
تنهای هام دار کم کم از بین ام میبره
.
منتظرم عزیز های دلم





حالم من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم



آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند



خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!



خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند


دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست



سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد




عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
بخونید و لذت ببرید فقط گریه تون نگیره
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
!
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار


زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

بـه خـدا نـمــیـری از یا

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

خیلی وقت دیگه نیستی بودنت
با جدیدترین مطالب و عکس های جدید و به روز

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           

درباره وبلاگ


از اين كه به وبلاگ اومدین ممنونم....امیدوارم که از مطالب استفاده کنین
آخرین مطالب
type="application/x-shockwave-flash" data="http://dl.paeizi.ir/music/player/4.swf" width="60" height="20" id="dewplayer" name="dewplayer">

&autostart=1&autoreplay=1&showtime=1&volume=100&volumecolor=0xBE7FAB&equalizercolor=0xBE7FAB&theme=violet" />
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق تلخ و آدرس .eshghtalkh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته  در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.